تاریخ خبر: کد خبر: 887

گفتگو با حجت‌الاسلام نخاولی در نسبت بین خودسازی و جامعه‌سازی:

هر شهر، یک مجموعه نخبگانی نیاز دارد / دغدغه اصلاح اجتماعی بدون خودسازی، سر از گروه «فرقان» درمی‌آورد

بخشی‌ از ساختن جامعه، به ساختن افراد است. اینها از هم جدایی و انفکاک ندارند که آیا جامعه را بسازیم یا افراد؟ این سوال اساسا غلط است. تفکیک جامعه از افراد ممکن نیست. مثل اینکه کسی بگوید آیا بدنم را اصلاح کنم یا تغذیه درستی داشته باشم. این دو تا از هم جدا نیستند.

هر شهر، یک مجموعه نخبگانی نیاز دارد / دغدغه اصلاح اجتماعی بدون خودسازی، سر از گروه «فرقان» درمی‌آورد

حجت الاسلام و المسلمین دکتر مهدی نخاولی، مدیر مؤسسه راه حق، مفسر، محقق و پژوهشگر علوم قرآنی است که علیرغم دارا بودن سن کم، نظریات اجتهادی و نوع نگاه خاص به مفاهیم قرآنی، ایشان را در بین مدعیان این فن برجسته کرده است.
 

به گزارش قاصدنیوز به نقل از نشریه حلقه وصل، ولایت پذیری واقعی و فهم سیاسی عمیق و حضور به موقع و ایفای نقش مؤثر در عرصه های مختلف سیاسی اجتماعی بخصوص بزنگاه هایی نظیر فتنه ی 88 ، اهانت به قرآن کریم و ... وی را تبدیل به مرجعی مورد اعتماد برای طلاب و دانشجویان مشهدی کرده است.
 

در ادامه، گفتگویی با ایشان می‌آید که در آن به مساله «خودسازی فردی و تاثیرات اجتماعی آن» پرداخته شده و تلاش شده تا از منظر تعالیم قرآنی و دینی، نمونه‌های تاریخی و عینی برای آن آورده شود تا مشخص شود که چگونه عدم مستحکم کردن مبانی دینی و اعتقادی در زندگی فردی می‌تواند منجر به رویدادهای تلخ و تاثیرگذار اجتماعی در هر دوره زمانی شود:

 

 

از نگاه شما خودسازی یعنی چه؟

برای بحث خودسازی باید معنا و مفهوم «خود» روشن باشد که برمی‌گردد به حقیقت انسان. اگر با دیدِ حقیقت انسان که عبارت است از وجه تمایز با سایر حیوان‌ها و سایر موجودات و آن نفس حقیقی و مجرد و روح الهی که در او هست، نگاه کنیم بحث مقداری روشن‌تر می‌شود. باید دید ساختن نفس به چیست؟ نفس انسان مثل بدنش مرکب از اجزایی است. همان‌طور که بدن از اجزای مادی تشکیل شده، نفس هم از اجزای معنوی تشکیل شده است. ساختن نفس مساوی است با ساختن آن اجزا و ‌ارتقا و تکمیل آن اجزا. پس «خودسازی» مساوی است با تکمیل نفس.

 

 نفس، اجزایی دارد. اجزای نفس در یک تقسیم کلی عبارت است از آن آگاهی‌ها و علومی که دارد. اندام و اجزای معنوی نفس عبارت است از: یک، علوم که محصول فعالیت‌های فکری و اعتقادی است. دو، ملکات که محصول مشترک حالات فکری و رفتاری است و در اثر تکرار رفتارها حاصل می‌شود و سه، نیات. 

 

پس ارتقای نفس به علوم حقیقی و لازم، پدید آوردن ملکات و حالات متعالی و زدودن خلقیات و حالات پست و به تبع آنها رفتارهای پسندیده و صحیح در زندگی، خودسازی است.

 

 

جامعه‌سازی را چگونه تعریف می‌کنید؟ آیا اساسا جامعه‌سازی محصول خودسازی تک‌تک افراد آن جامعه است یا انتخاب دیگری هم وجود دارد؟

اگر جامعه مساوی با جمع افراد باشد، تک‌تک افراد خودسازی کنند، جامعه هم اصلاح می‌شود مگر اینکه جامعه، دقیقا مساوی با جمع تک تک افراد نباشد. برای جامعه دو نظریه هست. آیا جامعه جمع آحاد است یا نه؟ جامعه شخص حقیقی هم دارد. در چنین اختلافی به نظر می‎رسد، نظر دین این است که جامعه هویت و تشخص ویژه علاوه بر جمع افراد و آحاد دارد. به همین خاطر است که در مذاق شریعت فرمودند در جامعه‌هایی که جامعة صحیح اسلامی نیست، آنجا توطن و زندگی نکنید. حتی اگر کسی آدم خوبی باشد و نماز بخواند و روزه بگیرد و تولای حاکم جور را بپذیرد، ملحق به جائرین است. پس نشان‌ می‌دهد که جامعه علاوه بر تک‌تک آحاد، یک شخصیت حقوقی هم دارد که از ساختار حکومت و ساختار ارتباطات درمی‌آید. به عنوان مثال اگر در جامعه‌ای فضای حاکم ارتباطی صالح باشد، افرادی که در آن قرار می‌گیرند به صلاح نزدیک هستند و اگر فاسد باشد، افراد صالح در آن فضا ضایع می‌شوند و نفوس‌شان به سمت فساد و خرابی و تباهی حرکت می‌کند. 

نخاولی

 

به همین خاطر بخشی‌ از ساختن جامعه، به ساختن افراد است. اینها از هم جدایی و انفکاک ندارند که آیا جامعه را بسازیم یا افراد؟ این سوال اساسا غلط است. تفکیک جامعه از افراد ممکن نیست. مثل اینکه کسی بگوید آیا بدنم را اصلاح کنم یا تغذیه درستی داشته باشم. این دو تا از هم جدا نیستند. بخشی از ساختن بدن با تغذیه است ولی هم آن هم با تغذیه نیست. این جزء یک مجموعه واحد است. جدایی‌ این دو از هم قابل تصور نیست. هر دو یک حقیقت را می‌خواهند. 

 

ما ساختارها و یک سری شکل‌ها و فرم‌ها داریم که افراد در آن فرم‌ها تغییر می‌کنند. به همین خاطر است که آدم باید به آن فرم‌ها دقت کند. اگر جامعه به سمت قارونی شدن و به سمت تحزب‌های باطل که ریشه در حب شهرت و مال و شهوت و قدرت دارد، حرکت کند افراد صالح در آن می‌افتند و ضایع می‌شوند. این تذکر را خداوند در داستان قارون به ما داده است. پس جامعه شخصیتی علاوه بر افرادش دارد، ولی نه شخصیتی جدا از افراد که بگوییم پس ما بدون افراد جامعه را بسازیم. باز مثال بزنم. مرض، غیر از بدن است ولی از آن جدا نیست.

 

به همین خاطر حل و فصل این مسئله به آن است که ساختن افراد در ضمن اجتماع و ساختن اجتماع در راستای خودسازی‌های فردی است. یعنی جمع ساخت‌گرایی یا ساختارگرایی و فردگرایی؛ فردی در ضمن اجتماع.                                                                               

این دو اگر از هم تفکیک شود، هر دوتایش آفت دارد. دغدغه اصلاح اجتماعی بدون خودسازی سر از گروه فرقان درمی‌آورد. کسانی که می‌خواستند کار کنند و بعد به انحراف افتادند چون اصلا بنیه تشخیصی اولیه نداشتند. از آن‌سو خودسازی بدون توجه به جامعه، سر از انزواهای سفیانی درمی‌آورد. هر دو تا غلط است. از این مثال‌ها زیاد هست. بنابراین هیچ کدام تقدم زمانی ندارند. گرچه مثل کلیدی که دردست می‌چرخد، هر دو تا با هم می‌چرخند، اما هر دو تابع دست هستند. آن قسمتی که اهمیت اساسی دارد اینکه از حق هیچ کدام غافل نشویم، اما با تکیه بر نیروها و افراد و ساخته شدن افراد. 

 

حضرت امیر(ع) ساختار صحیحی چیده بودند ولی چون افرادی که بخواهند از آن ساختار تبعیت و آن را اجرا کنند، نداشتند، حکومت به بن‌بست رسید. یعنی نبودن افراد مهذب و خودسازی کرده و متوجه به نفس، باعث شد حکومتی که بهترین مدل حکومتی بود و بهترین حاکم هم در رأسش بود، نتیجه ندهد و به بن‌بست برسد. این است که خداوند در سوره توبه تذکر می‌دهد که باید جامعه‌ای باشد که افراد، مهذب شده باشند تا ظرفیت پذیرش ساختار حقیقی را داشته باشند وگرنه امیرالمومنین(ع) را در محراب عبادت شهید می‌کنند آنها حکومت عمر و معاویه را راحت‌تر تحمل کردند تا حکومت حضرت علی(ع) را. افرادی که مهذب نباشند، جامعه غلط و جامعه منحرف‌ برایشان مطلوب‌تر است تا جامعه حقیقی حضرت امیر. پس تفکیک این دو از هم غلط است.

 

اگر بگوییم افراد بروند خودسازی کنند بدون اینکه به جامعه کاری داشته باشند. بعد این افراد می‌افتند در جامعه‌ای که ساختار صحیحی ندارد و هر چه رشته شده، پنبه می‌شود. آن تذکری که در روایت هست که اگر کسی خوب باشد و شب‌ها را شب‌زنده‌داری کند و روزها را روزه داشته باشد اما حکام جور یا حکام فاسق را تایید کند، انگار همه آن زحمت‌هایش بر باد رفته است. جامعه مثل قطار است. وقتی قطار به سمتی می‌رود،‌ آدم هر چه به خلافش می‌رود زحمت‌هایش خنثی می‌شود.

 

در این میان نقش و جایگاه تشکل‌ها و مجموعه‌های مردم‌نهاد در حوزه فرهنگ چیست؟ آیا اساسا وظیفه تشکل‌های مردم نهاد، خودسازی یا جامعه‌سازی است؟ یا اصلا این کار به عهده نخبگان و خواص جامعه است؟

بحث خودسازی و جامعه‌سازی لایه لایه است. حتی اگر احدی هم نباشد، لایه اولش که بیشترین مسئولیت را دارد، خود آدم است. من مسئول هستم که خودم را بسازم گرچه در بدترین جامعه باشم. همچنین من به عنوان یک فرد، مسئولم نسبت به جامعه‌ام حساس باشم گرچه کسی با من همراهی نکند. پس لایه اول خود افراد هستند، بعد از آن خانواده‌ها. منتهی چون کار فردی تأثیرش کم است، برای این کار باید ساختار تشکیل داد. یکی از ساختارهایش کاری است که حکومت می‌کند. حضرت امیر(ع) در نامه‌شان به مالک اشتر چهار وظیفه کلی حاکم برای اصلاح فرهنگ جامعه عنوان می‌کنند که محور اصلی هم هست. در اصلاح فرهنگ جامعه یک بخش کار حکومت است.

 

ولی حکومت هر چقدر هم زحمت بکشد و توان بگذارد و تلاش کند، کاری نیست که صرفا از دست حکومت به تنهایی بربیاید. این باری است که بزرگتر از توان یک حکومت است ولو در رأس آن حکومت معصوم باشد. این کار، وظیفه مشترک حکومت و عموم مردم است. در این قسمت، آنهایی که توان بیشتری دارند بهتر است که جمع تشکیل دهند و آن جمع‌ها بتوانند مردم را در راستای حقیقت هدایت کنند. یکی از این جلوه‌ها و نمادهایش، تشکل‌های فرهنگی است که جمع دغدغه‌مند و نخبه هستند. آنها حتما دغدغه دارند که دور هم جمع شدند. اینها آثارش بیشتر است. آن چیزی که انقلاب اسلامی را پیروز کرد همین گروه‌های مردمی بود. اسم آنها NGO نبود ولی رسمش همین بود. به اسم یک تشکل مردم‌نهاد نبود اما تشکل فرهنگی و مردمی در مورد آن صدق می‌کرد. مثلا در جلسات قرآنی، افرادی که حتی روحانی و حوزوی نبودند ولی دغدغه‌مند بودند، تفسیر المیزان و نمونه مطالعه می‌کردند و می‌آمدند برای دیگران می‌گفتند. دغدغه‌های مشترک علمی، معنوی، مذهبی و فرهنگی خودشان را گسترش می‌دادند. کم‌کم با این گسترش آگاهی و دغدغه دیدند حکومتی که حاکم است، دارد نفوسشان را ضایع می‌کند. تا آدم متوجه چیزی نباشد که نمی‌تواند حرکت کند. این دغدغه‌مندی عمومی باعث شد انقلاب پیروز شود. البته یک رکنش این بود، یک رکنش هم جهت‌گیری‌های صحیح و هدایت و رهبری‌های‌ رهبران اجتماعی در سطوح مختلف و در رأسش امام خمینی(ره) بود. نخبگانی که در سطح بالاتر این تشکل‌ها را هدایت می‌کردند. مثلا مطهری‌ها و اندرزگوها و امثال ایشان... .

 

شما جزو نمونه‌هایی هستید که هم در فضای نخبگانی و فضاهای علمی جایگاهی دارید و هم به عنوان مدیر یک مجموعه مردم‌نهاد در فضای فرهنگی فعالیت می‌کنید. از حیث تأثیرگذاری یک مجموعه فرهنگی در ایجاد فرآیند خودسازی در جامعه، نمونه عینی خاطرتان هست؟ 

این که ما چه کار کردیم، اگر کاری انجام شده باشد، امیدوارم ضایع کردن هر سه نسل نبوده باشد؛ ولی در بحث بایسته‌ها؛ یکی طرح و برنامه‌های منسجم است، یعنی افراد برای خودشان برحسب این که می‌خواهند چه کار بکنند، راهشان را مشخص کنند و به عبارتی کارها، جرقه‌ای نباشد. و پاسخ به این پرسش که در جامعه‌ ما اولویت‌ها چیست؟‌ چه در اولویت‌های دائم و چه اولویت‌های مقطعی. اولویت‌های دائم همان نیازهای دائمی مثل آب و هواست که همیشه به آن‌ها احتیاج داریم. اولویت‌هایی که همیشگی نیست هم اقتضایی است. مثل دارو  که اگر فردی بیماری سختی گرفت آن دارو فعلا برایش از غذا ضروری‌تر است.

 

برای کار فرهنگی صحیح، ابتدا درآمدن از سردرگمی با نیازسنجی ثابت و دائمی و سپس تشخیص نیازهای اقتضایی و بعد اولویت‌گذاری در اینها مهم است. بعد از این که اولویت‌ها مشخص شد، توان مجموعه‌ها باید سنجیده بشود که زیر بار مسئولیتی نروند که نمی‌توانند انجامش بدهند و خودشان آسیب بخورند و هم خدای ناکرده ناخواسته آسیب بزنند. یکی از پیشنهادهای جدی من این است که در هر شهری یک مجموعه نخبگانی برای مشاوره به مجموعه‌های فرهنگی وجود داشته باشد. چرا که جوان‌هایی هستند که دغدغه‌مندند سخت و نیاز دارند که خودشان را بیابند. این مجموعه‌ها باید سند اولویت‌های فرهنگی را مشخص کنند. مثلا در زمینه اخلاق، بحث‌های رفتاری، تهدیدات فکری، تشکل‌ها، هنجارهای سیاسی، تهدیدات و غیره اولویت‌ها را مشخص کنند و بعد یک برنامه مشخصی از این اولویت‌های فرهنگی تهیه شود. مثلا یک مجموعه توان رسانه‌ای قوی دارد که می‌تواند از تهدید فیلم‌ها و کارتن‌هایی که هست جلوگیری کند. 

 

تا جایی که من خبر دارم، تعداد فیلم‌ها و کارتن‌های مفید وخوب داخلی بسیار محدود است و بچه‌ها در حال رشد هستند و نیاز بیشتری دارند. این کار یک تیم می‌خواهد و باید رسالت خودش را در افزایش آگاهی‌ها و اطلاعات و مهارت‌های بچه‌ها انجام بدهد. این هم وظیفه یک مجموعه نیست و یک مجموعه عریض و طویل با صد نفر آدم متخصص و هزار نفر عامل، شاید بتواند یک دهم این کار را قبول کند. ما از این حیث محدودیت داریم و باید آن جمع نخبگانی کلا فضای نیازهای فرهنگی را با اولویت گسترش بدهد و این اگر بشود، خیلی‌ها از سردرگمی درمی‌آیند. وقتی مثلا این صد مجموعه مشاوره بگیرند، و برایشان شناسنامه تعریف بکند، کارشان مشخص می‌شود که اگر مثلا یک مجموعه دارد روی فیلم امام علی کار می‌کند، یک مجموعه دیگر روی همان کار نکند. 

 

همچنین به صورت موردی مشورت بدهند؛ همان‌طور که ما مشاوره فردی داریم، مشاوره جمعی هم معنادار است. و مطلب مهم‌تر، این که دائما خودشان را توسعه بدهند. کسی که دائم خودش را توسعه نمی‌دهد، قطعا نمی‌تواند جامعه را توسعه بدهد. یعنی این خودسازی فردی در کنار این موارد است. اینطور نیست که یک فردی مجتهد بشود و بعدمنبر برود؛ الان سال یک است که تجوید یاد گرفته، برود و همان تجوید را یاد بدهد. جمع این که افراد خودسازی کنند و بعد کار کنند، زمان زیادی گرفته می‌شود و از آن طرف هم، نپخته وارد شدن هم مناسب نیست. جمع بین این دو مطلب که هم کار انجام بشود و به تعویق نیفتد و هم کار با اتقان صورت بگیرد، شیوه مطلوبی است. این که افراد در حد و اندازه‌های خودشان ظاهر بشوند و بیش از آن ظاهر نشود. منتهی این فرد باید به عملش یقین داشته باشد و دوما به اندازه‌ای که بلد است، باز زیر نظر یک فرد سطح بالاتر باشد. یعنی یک مدل مخروطی و یک مدل هرمی از کار فرهنگی باید تعریف بشود. 

 

در مورد چگونگی خودسازی، رویکردی که قرآن و عترت توصیه می‌کنند چه رویکردی است؟ 

بحث علمای اخلاق هم در حقیقت منشأ گرفتن از قرآن و عترت است الا این که قرآن و عترت سطح‌بندی دارد. مذاق آنهایی که به فضای حقایق عرفانی نزدیک شده‌اند، تفسیر عمیق‌تری از تربیت قرآنی دارد به این معنا که روی صفات به صورت تک به ‌تک کار دارند و در عرفان، روی نفس وجود. در اخلاق به این کار دارد که فرد تقویت بشود و خودش را اصلاح کند و آن در عدم توجه به خود و توجه به خداوند می‌خواهد اصلاح شود. کار اخلاق صرف نهایتا به خودخواهی می‌انجامد ولی در عرفان به خداخواهی و ذوب در حقیقت می‌انجامد. عرفان در حقیقت نظام خودسازی شریعت و دین استو  اخلاق هم شریعت دین است منتهی مثل شریعت، قد بلندی دارد. هر کسی به اندازه خودش. کسی که صد درجه از آن شریعت را دریافت کرده به شریعت نزدیکتر است.

حجت الاسلام دکتر نخاولی 1

 

اگر می‌شود یک دلالت قرآنی هم در نزدیک‌تر بودن قرآن به عرفان بیان کنید.

کل آیات قرآن. مرحوم علامه طباطبایی در رساله ولایت دارند که از استادشان آقای قاضی پرسیدند: کدام آیه بر روش عرفان دلالت دارد؟... که آقای قاضی گفته بودند: که کدام آیه دلالت ندارد؟... 

 

منظورمان در فضای اثباتی است.

تمام آیات قرآن وقتی که می‌فرماید الحمدلله رب العالمین، یعنی جنس حمد مال خداست و این کی معنا پیدا می‌کند؟ وقتی که هر کسی نسبت به هر چیزی نگاه می‌کند، حمد خدا را بگوید. مثلا من می‌گویم: به‌به عجب گلی! دارم حمد خدا را می‌گویم. الحمدلله،‌ یعنی هر حمدی از هر حامدی و نسبت به هر محمودی از آن خداست. این کی معنا پیدا می‌کند؟ وقتی که شما خدای جدا فرض نکنید و یک خدا ببینید و آثارش. 

 

تفسیر آیات عرفانی غلط است و کل آیات قرآن تفسیر عرفانی دارد. دین، اصلا بدون خدا بی‌معناست. یعنی باید به سمت خدا برویم و از ملک حرکت کنیم و به ملکوت برسیم نه این که در این عالم باشیم و فقط آدم خوبی باشیم و دزدی نکنیم و خوش اخلاق باشیم و به یکدیگر کمک کنیم؛ چون حیوانات هم این کار را می‌کنند.

کلمات کلیدی

ارسال نظر

تریبون