گزارشی تلخ برای «همگان»؛ و چنین ادعایی برای برخی باورنکردنی است زیرا یک بعدینگر میگوید اگر گزارشی برای گروهی تلخ باشد برای گروه مقابل آنان شیرین است. لیکن چنین نیست زیرا همه تلخیها از یک جنس نمیباشد.
نمونه: اگر مردمی برای اصلاحات همهجانبه کشورشان به بهای بسیاری مجسمه سنگین پیکر سلطان جابری را از فراز تختش به زیر کشیده باشند، طبیعی است آنگاه که با گزارشی تلخ دریابند، بیشترین جانفشانیهایشان بههدر رفته و امروزه شاهجوجههای بسیاری در نهادها خانه کردهاند و چون زالو به مکیدن خون صاحبان انقلاب مشغول وکسی نیست این زالوها را بکشد، طبیعی است با گزارشی که میخواند کامشان تلخ میگردد.
و از آنسو زالوها و مقسدان نفوذی که اکنون میتوانند لقمههای کلان را در ساختاری ناکام و تاریکی و بیخبری مردم و غفلت مسولان ببلعند، طبیعی است که نشر چنین گزارشاتی بر کامشان تلخ آید و در آنسوی چهره، چهره بر کرسیپریدگان خوشباوری که میپنداشتهاند:
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست
کلاهداری و آیین سروری داند
در سایۀ اندیشه امتی خوشباور با این همه ناتوانی که اینک از خود نشان میدهد، خود را سرور میپنداشتند و برای اصلاحاتی بنیادین بهجای امیر کبیر و مدرس یا کاشانی و مصدق پریدهاند!
در چنین گزارشاتی میخوانید که ساختار تا چه اندازه شیر توی شیر است و طبیعی است که این قبیل افشاگریها برایشان تلخ آید و اگر همتی داشته باشند، آنگاه که در روایات میخوانند جرم ناتوانان در اداره کشور به اندازه جرم غاصبان حکومت میباشد، در لحظه خود را عقب میکشند، همه چیز را افشاء میکنند و کار را به کاردانان میسپارند و اگر مرد میدان باشند، مسیر شهید شیخ فضلالله نوری را درمینوردند.
در ساختار، گروه چهارمی هم داریم که قابل ذکر نمیباشند زیرا اینان هر پروندهای که بهدستشان دهی بر پایۀ کلاسی که دیدهاند و مدرکی که گرفتهاند، به آن میپردازند و به حق و باطل آن کاری ندارند! که اگر من پیرو نظریه فرگشت داروین بودم، باور داشتم که اینان از نسل مرغابیانی میباشند که چون میبینند باز شکاری بهسراغشان میآید، سر خود را به زیر آب پنهان کرده تا شکارچی آنان را نبیند!
در کوتاهسخن، اینان هیچ تناسبی با انقلابی که صندلی را به آنان بخشیده است، ندارند و به زبان دیگر، از قماش شاه سلطان حسینی میباشند که در آینده، دشمن سرشان را بر پشت بام خانههایشان از تن جدا خواهد کرد.
اکنون به نقل چند گزارش تلخ از کتاب «نقدی بر درماندگی شورای عالی فرهنگ پشت کوه قاف»(مشهد، کتابدار توس، ۱۳۹۰) میپردازم و شگفت اینکه تا به امروز نه کسی مرا به جرم چنین نوشتاری محاکمه کرده است و نه بهسراغ آن قاضی که اینچنین دادگستریای را در قبضه دارد رفتهاند.
با اینکه من در حضور رهبر به رییس دادگستری وقت عرض کردم اگر درب این دادگستری را ببندید و ۹۰ درصد از پروندهها را برای قضاوت به بقالهای سر کوچه واگذارید و ۱۰ درصدی را که قضاوت آنها نیاز به اطلاعات فقهی دارد، به پیشنماز محله بسپارید، سوگند یاد میکنم که قضاوتها، هم مردمیتر باشد و همی به شرع مقدس نزدیکتر.
و گزارشاتام را بخوانید تا ادعایام را باور دارید.
همسرم با پول پدری زمینی را که کنار منزلمان قرار داشت به این امید که فردا برای فرزندانش خانهای بسازد، خریده بود. مهندس صابریفر، شهردار وقت به من گفت حالا که روی کال این منطقه پوشیده شده، اگر خانمت این زمین را به شهرداری بفروشد ما آنجا پارکی میسازیم. همسرم زمین را واگذار اما هنوز شهرداری پس از سالها وجه آن را به ایشان نپرداخته است! بحث من این قبیل مسائل نبود، میخواستم عدلیه و قضاتی که داریم و اعاظم دادگستری از کمیت و کمبود آن ناله دارند را معرفی کنم و هنوز نیاندیشدند که چرا آنگاه که جناب سلمان را به حکومت هرمزگان گماشتند آن پیرمرد یکتنه هرمزگان را طبق قضای اسلام آنچنان امن ساخت که دشمنان میگفتند قطعا لشکر جنیان او را یاری میکنند.
به گزارش برگردم؛ بخشی از زمین که مورد نیاز پارک نبود، پشت منزل همسایه ما قرار گرفت و ایشان به دوست قاضی خود گفته بودند این زمین بایر شهرداری است و پشت زمین ما قرار دارد ولی فلانی زمین را به منزلش وصل کرده است. دوست قاضی همسایه ما اخطاریهای فرستاد که زمین وی را مسترد دارید وگرنه بهجرم کیفری بازداشت میگردی! و چون هنگام اجرا، مشخص گردید زمین بهنام من نیست پرونده معوق و چند ماه دیگر برای رسیدگی مجدد به قاضی دیگری ارجاع شد و قاضی جدید، مشکل را اینچین حل و فصل کرد: این درست که کنون زمین بهنام حیدر رحیمپور نیست، لیکن غاصب زمین او بوده است و چون فوت کرده! زمین به ارث به فرزندانش رسیده است.
آری مرقوم داشته بودند چون او فوت کرده! زمین به ارث به فرزندانش رسیده و دستور اجرای حکم مستند به فوت من را به خانه آوردند و بهدست خودم دادند و چون خواستم بگویم حیدر رحیمپور منم، دوستی که در کنارم بود، آهسته گفت کار بهدست خودت نده، حکم صادر شده است! ولی من سند مالکیت دست اول فرزندانام و اخطاریههای دادگستری را تقدیم رییس دادگستری وقت داشتم که هنوز پاسخی نیامده و یقین دارم تا من نمیرم، دادگستری به این پرونده رسیدگی نخواهد کرد.
گزارش تلخترم درباره اظهار نظر قاضی پرونده زرچکان مزرعه است. دکتر احمدینژاد برای تأسیس کارخانه ساخت ورقهای ژئوممبران، هشت ملیارد وام به بانک مرکزی حواله داد ولی بانک مذکور وجه را نداد و شرکتی را به آتش کشید و بیش از صد مهندس رشته آبیاری را بیچاره ساخت. قاضی در پرونده مرقوم داشت که وام را شرکت گرفته است! و اگر خوب تحقیق شود سرنخی برای خیانتهای برخی در خراسان رضوی بهدست خواهد آمد.
و لاحول و لاقوه الا بالله العلی العظیم.
http://www.ghasednoor.ir/fa/tiny/news-5620
ارسال نظر