تاریخ خبر: کد خبر: 102

روایتی دلاورانه از روزهای مقاومت در خرمشهر:

برشی خاص از کتاب فاخر «دا» + روایت صوتی

همان طور که بین شهدا چرخ می زدم، یکهو احساس کردم پایم در چیزی فرو رفت. موهای تنم سیخ شد. جرأت نداشتم تکان بخورم یا دستم را به طرف پایم ببرم. لیزی و رطوبتی توی پایم حس می کردم که لحظه به لحظه بیشتر می شد. یک دفعه یخ کردم.

«جنگ كه تمام شد، گفتيم خيالمان راحت شده و مي رويم پي زندگي مان، اما ديديم ارزشها دارند رنگ مي بازند و ضد ارزش ها پيدا مي شوند. وقتي كار به اينجا كشيد، ديدم اگر من حالا سكوت كنم، خيانت كرده ام به آن هشت سال دفاع مقدس، كه در آن، بهترين جوانان را از دست داديم. تصميم گرفتم براي دفاع از آن دفاع، خاطراتم را بگويم»

اينها حرفهاي سيده زهرا حسيني است. راوي كتاب، هماني است كه تا وقتي مجروح نشده در جنگ حضور داشته و خونين شهر شدن خرمشهر را به چشم خودش ديده است.

نوشتن كتاب «دا» چندين سال طول مي كشد. زهرا وقتي روايتها را براي نويسنده تعريف مي كند آن هم با آن جزييات، از به ياد آوردن بعضي صحنه ها حالش دگرگون مي شود و ماه ها كار نوشتن به تعويق مي افتد، اما نويسنده صبوري مي كند، آن قدر كه كتاب نوشته مي شود و بعد حزن و اندوهش را در جمله جمله كتاب مي آورد، در خاطراتي كه نمي دانم وقتي شنيده و مي نوشته چه طور از پس تصوير كردنشان برمي آمده.

 

- پا در شکم جنازه

" همان طور که بین شهدا چرخ می زدم، یکهو احساس کردم پایم در چیزی فرو رفت. موهای تنم سیخ شد. جرأت نداشتم تکان بخورم یا دستم را به طرف پایم ببرم. لیزی و رطوبتی توی پایم حس می کردم که لحظه به لحظه بیشتر می شد. یک دفعه یخ کردم. با این حال دانه های عرق از پیشانی ام می ریخت. آرام دستم را پایین بردم و به پایم کشیدم.

وقتی فهمیدم چه اتفاقی افتاده است، تیره پشتم تا سرم تیر کشید و چهار ستون بدنم لرزید. پایم در شکم جنازه ایی که امعاء و احشایش بیرون ریخته بود، فرو رفته بود. به زحمت پایم را بالا آوردم. سنگین و کرخت شده بود. انگار مال خودم نبود. کشان کشان تا دم تکه زمین خاکی آمدم. پایم را از کفش درآوردم و روی زمین کشیدم"

 

 

روایت این خاطره با صدای مینا ساداتی، بازیگر سینما و تلویزیون

 


- تکه ای از جنازه شهید
«با حسين در را هل داديم و به زحمت داخل شديم. از زير كپه هاي خاك سرانگشتان يك پا بيرون زده بود، به عبدا... گفتم: «نترس، چيزي نيس» نشستم و خاكها را كنار زدم. جنازه اي در كار نبود. فقط يك پاي از ران قطع شده از زير خاكها بيرون آمد. پا از آن قسمتي كه قطع شده بود متلاشي و خوني بود. از قسمت مچ پا را سه تايي گرفتيم و به سختي بيرون كشيديم.

خيلي سنگين بود. به نظر مي آمد پاي يك آدم نسبتاً چاق بوده. حال هر سه تايي مان داشت به هم مي خورد. من كه از دو شب پيش چيزي نخورده بودم، دل و روده ام داشت توي دهانم مي آمد. گفتم: بياييد كمك كنيد، اينو برداريم. عبدا... كه رنگ و رويش پريده بود و مثل ديوانه ها شده بود، گفت: من اصلاً دست نمي زنم.

گفتم: عبدا... بيا كمك كن ديگه، خيلي سنگينه.

با اكراه آمد و سه تايي پا را توي راهرو برديم. من گفتم: باز هم بگرديم. شايد چيزي پيدا كنيم.

حسين گفت: آبجي تو رو خدا ول كن. بيا بريم.

گفتم: نه حسين چه فرقي مي كنه؟ !دست و پاي بريده هم جزو بدن شهيده، بايد دفن بشه.

دوباره شروع به گشتن كرديم. لا به لاي خرت و پرت هاي توي سالن، پتوها، لباس هاي فرم، پوتين ها و خاك و خل ها را گشتيم و اين بار يك دست پيدا كرديم. دستي كه آن قدر از هم پاشيده بود كه آدم فكر مي كرد ساتوري شده. حسين دست بريده را برداشت و عبدا... هم پا را روي دوشش انداخت.

آمديم توي حياط، اينجا را گشتيم و يك كيسه نايلون پيدا كرديم. به حسين گفتم: من پا رو توي اين نايلون مي پيچم، تو يه چيزي براي بستن دست جور كن.

حسين داخل ساختمان مدرسه رفت و وقتي برگشت ديدم يك پاي بريده از زانو با يك پيراهن سياه با خودش آورده. پاي بريده را زمين گذاشت و گفت: بيا اين رو هم پيدا كردم. دست بريده و يك پا را توي پيراهن سياه گذاشتم. بعد آستين هاي پيراهن را به هم گره زدم. عبدا.... گفت: آبجي اين كارها چيه مي كني؟ دل و روده آدم اول صبحي بالا مي ياد.

گفتم: عبدا... اگر اينجا بمونن سگ و گربه ها بو مي كشن مي افتن به جون اينا.

گفت: حالا چرا مي پيچي شون؟

گفتم: خوب نيست تا جنت آباد چشم مردم به اينا بيفته. بسم ا... بگيد، برداريد بريم... .»

 

 

رهبر معظم انقلاب در تاریخ 20اردیبهشت 89 در دیدار با دست اندرکاران کتاب دا فرمودند:

کتاب «دا» که حقا و انصافا کتاب بسیار خوب و قابل طرح در سطح جهانی است، مربوط به بخش کوچکی از وقایع جنگ تحمیلی است و این نشان می دهد که هشت سال دفاع مقدس دارای ظرفیت تولید هزاران کتاب به منظور انتقال فرهنگ و ارزشهای اسلامی و انقلابی به جامعه و جهان است.

 

همچنین در بیاناتشان در سومین نشست اندیشه های راهبردی با موضوع زن فرمودند:

در این دوران سخت، نقش زنان، یک نقش فوق‌العاده بود؛ نقش مادران شهدا، نقش همسران شهدا، نقش زنان مباشر در میدان جنگ، در کارهای پشتیبانی و بعضاً بندرت در کارهای عملیاتی و نظامی - که من بخش کارهای پشتیبانی‌اش را خودم از نزدیک در اهواز دیدم - یک نقش فوق‌العاده بود.

 

زنها حتّی در بخشهای نظامی هم فعال بودند؛ همین نوشته‌ی خانم حسینی - دا - این را نشان میدهد. اینها یک مجموعه‌ی کاری است که واقعاً با هیچ معیاری، با هیچ ترازوئی قابل اندازه‌گیری نیست. مادر، مادر شهید، مادر دو شهید، مادر سه شهید، مادر چهار شهید؛ شوخی نیست؛ اینها به زبان آسان می‌آید. بچه‌ی انسان سرما میخورد، دو تا سرفه میکند، چقدر نگران میشویم؟ یک بچه‌ی انسان برود کشته بشود، دومی برود کشته بشود، سومی برود کشته بشود؛ شوخی است؟

 

کلمات کلیدی

ارسال نظر

تریبون