تاریخ خبر: کد خبر: 2955

پاسخ مستدل به کنایه داروینیستی نشریه «فراخبر»

به قلم : حجت الاسلام حسن منصوریان

در تحولات بزرگ تاریخ تمدن بشری رنسانس قوی ترین شوک علمی بر پیکره جامعه انسانی به شمار می آید. نشریه فراخبر فیاضیپدیده ای که علوم سنتی مرسوم و گاهی معارف ادیان الهی را تحت الشعاع قرار داد و اگرچه رنسانس و مهد تولد بینش های نوظهور علوم انسانی عمارت حیات طبیعی را در ابعادی ترمیم و تحکیم نمود اما به اعتراف اربابان اندیشه چنین حرکت شتاب زده موجب تخریب یا تضعیف بنیادهای اخلاق و رفتار در سطوح کلان جوامع شد.

 

در این میانه کشور عزیز ما ایران نیز تاثیر پذیری شایانی داشته است. از قبل زمان مشروطیت تا پیروزی انقلاب اسلامی جبهه های علنی به تحریک بینش های فرنگی و بیشتر سوء برداشت از مکاتب علمی غربی، با دست و زبان و قلم، علیه آموزه های هادیان الهی و پیشوایان دین تشکیل شد و اگر نبود مجاهدت های علمای راستین در عرصه علم و ادب و فرهنگ توده مردم و ایتام آل رسول در مقابل آن دسیسه ها به ورطه هلاک سرازیر شده بودند. فقهای شیعه و در رأس ایشان امام راحل با نبوغ و ابتکار عمل و تحمل سختی های فراوان به برپایی نظام اسلامی موفق شدند. اما جریانات ضد دینی از شکل علنی به جهت تغییر معادلات در حاکمیت، به جریانی مرموز و سایه ای موسوم به لیبرالیسم پنهان تبدیل شد.

 

از مولفه های فعالیت های نامحسوس یادشده تمرکز بر ترجمه و نشر آثار معاند ادیان الهی در قالب بسته های علمی-فرهنگی است. در این راستا برخی قلم به دستان، خواسته یا ناخواسته با طرح مسائل کلامی مورد بحث در تقابل کلیسا و دستاوردهای علمی تمدن غرب موجبات تقویت جریان مزورانه ذکر شده را فراهم می کند. از جمله این مسائل مسئله مطرح شده مبنی بر لزوم موضع انفعالی علما در ترجمه و تفسیر آیات قرآنی در مورد داستان خلقت آدم و حوا در برابر فرضیه (یا به قول ایشان نظریه) داروین است، چرا که به تازگی کلیساها دست از معارضه با نظریه داروین کشیده اند و آن را منافی تعالیم کتاب مقدس نمی دانند. در پاسخ به طراح این مسئله باید گفت:

 

اولا: معلوم نیست که چرا اخذ موضع انفعالی متصدیان کلیسا باعث لزوم اخذ همان موضع برای عالمان دین اسلام است. با آنکه می دانیم روش استنباط و تفسیر معارف دینی در این دو بستر متفاوت است.

 

ثانیا: موضع انفعالی یادشده سال ها پیش به عنوان یک فرضیه از طرف برخی محققین مطرح گردید و مورد نقد و ارزیابی قرار گرفت. و در نهایت با رویارویی با مشکلات عدیده علمی، مورد قبول محافل بحث و گفتگو واقع نشد و در حقیقت طراح مسئله، نبش قبر جنازه پوسیده متعفن نموده است.

 

ثالثا: امثال این آقایان به جای توصیه به الزام علما و مفسرین به مقتضای ادب و انصاف قدری تحقیق و تفحص در آثار علمی-دینی خود را بیشتر کنند تا توقع نابجایی نسبت به ساحت علمای اسلام نداشته باشند.

 

ولی مطالبی لازم که نویسنده از آن غافل بوده را در سطح فهم عمومی تقدیم می گردد.

 

اختلاف آراء و نظریّه‌ها پایان ندارد

چقدر اختلاف آراء و نظریّه‌ها در گردش زمین و مدار آسمان بطول انجامیده است! و بالاخره به کجا منتهی شده است! و معلوم نیست از این به بعد چه آرائی پیش آید و نسخ آراء سابقین را بنماید!

 

و همچنین نظیر اختلاف آراء در گردش زمین، اختلاف آراء در حرارت مرکزی زمین است. مدّتهای مدید، علّت منحصر و یگانه سبب زلزله و آتشفشانی در قلّه کوهها را حرارت مرکزی زمین میدانستند، تا آنکه لرد کلوینعلّت آنها را چیز دیگری دانست، و در این تعلیل داروین با او موافقت کرد.

 

و از همه عجیب‌تر اختلاف آراء و تبدّل نظریّاتی است که درباره حقیقت مادّه نموده‌اند. آری همین مادّهای که سرتعظیم در برابرش فرود میآورند، و موجودات را منحصر در آن مینمایند. و در برابر خداوند ازلی و ابدی آنرا عَلم کرده‌اند و عالیترین صفات الوهیّت را از ازلیّت و ابدیّت برای او اثبات میکنند. و به خداوند ربّ خالق کفر ورزیده، خود را ذلیل و منقاد این مادّۀ بیشعور کرده‌اند.

 

در ابتداء جمیع طبیعیّون و مادّیّون جهان متّفق الرّأی و متّحدالکلمه بودند بر اینکه مادّه قابل فنا و اضمحلال نیست.

 

سپس گوستاولوبون اثبات کرد که مادّه مضمحلّ و فانی میگردد. و هابْس و مالِبْرانْش و تامْسون اصولاً آن ذرّات صغار و جواهر فردهای را که مادّه را از ترکیب آنها میدانستند، انکار کردند و گفتند: حقیقت مادّه، اجزاء صغار و ذرّات ریز به هم پیوسته و ترکیب شده نیست، بلکه نوعی از حرکت در أثیر[1] و یا گونهای از لرزش و اضطراب در اثیر است، و یا حلقه‌هائی است که در اثیر بوجود میآید.

 

گوستاولوبون حتّی اینگونه موجودیّت را نیز از آن نفی کرد، و بر آن شد که مادّه فقط مخازنی است برای قوّه که در آن متمکّن میشود. اسبرن دینلدر آنرا عبارت از خُلل و فُرجی دانست که در انتظام دقائق اثیر پیدا می شود.

 

و در حقیقت با اینگونه آراء و نظریّه‌ها انکار وجود مادّه را نموده و از این معبود ازلی خود دست برداشته و به قبله دیگری که اثیر باشد گرائیده بودند؛

 

همان اثیری که اصل تحقّقش را در اوّل امر انکار میکردند، و برای آن وجودی را نمیدانستند مگر به مقداری که در استخدام مادّه باشد و میدان برای حرکت وی و آینه جمال نمای مظاهر قدرت و قوّت آن قرار گیرد.

 

مدّتی نیز اثیر در انتظار مقدم روز نحس و عبوسی شد که آنچه بر سر مادّه آورده بودند بر سرش بیاورند، و از تخت سلطنت و شوکت فاعلیّت و اقتدار، آنرا نیز پائین کشند، و رِدای ازلیّت و ابدیّت را از برش بیرون کنند، و قهراً و جبراً آنرا بر چوبه دار تجزّی و تفرّق و فنا و اضمحلال بیاویزند. بلکه از این بالاتر، اصل وجودش را انکار نمایند؛ همانطور که پُوانکاره اینطور کرد. و در آنصورت بجای اثیر غیر آنرا قائم مقامش کردند، و فرمان امر و نهی را به وی سپردند. آری؛ وکلُّ ءَاتٍ قریبٌ. «و هر چیزی که بالاخره خواهد آمد، نزدیک است.» و اینک بیش از پنجاه سال است (از زمان اینشتین به بعد) که نامی از اثیر نیست، و عالم فیزیک اثیر را نپذیرفته است.

 

و همچنانکه فاتحه مادّه را در حکم به فنا و اضمحلالش خواندند، جماعتی وصف بسیط بودن را از آن سلب نمودند و بر آن شدند که: اجزاء و ذرّات ریز مادّه که جوهر آنرا تشکیل میدهند بسیط نیستند. و هر یک از آن ذرّات ریز که به نام مُلِکول نامیده میشود دارای هسته مرکزی است که به نام پُروتون نامیده میشود، و مرکّب از دویست هزار جزء از بار الکتریکی مثبت را حمل میکند. و در دور هسته، ذرّات ریز در دَورانند و بار الکتریکی منفی را حمل مینمایند؛ و این ذرّات متحرّکه نام الکترون را دارند.

 

و بعداً بعضی آمدند و گفتند: اصولاً مادّه نیست مگر امواج حرکت، و در عالم غیر از نفس حرکت چیزی نیست. و از اختلاف نوع حرکت که از آن به موج آن تعبیر میکنیم، اختلاف صورتها و أشکال و اشیاء را در خارج مشاهده مینمائیم.

 

و در این صورت اگر این اختلافی که در مادّه نمودند مربوط به خود مادّه بود مهم نبود، ولیکن این آراء اخیره بنیان بحث و استدلال فلاسفه مادّی را که در قرون مدیده و عصور طویله بر آن بودند، درهم میشکند و سقفش را فرو میریزد.

 

از جمله مسائل مورد اختلاف و بحث، مسأله اصل نوع انسان است

و از جمله مسائلی که امروز مورد بحث محافل و مدارس دنیا قرار گرفته است، مسأله اصل نوع انسان است که از چه چیز آفریده شده است؟ آیا از یک پدر و مادر بخصوص متولّد است، یا از طبقات حیوانات قبلی یکی پس از دیگری تا به نوع بشر منتهی گردیده است؟!

 

در این باره، دو قول معروف است:

اوّل آنکه: پدر و مادر در این نوع که به نام آدم و حوّا بوده‌اند، پروردگار علیم و قدیر با اراده خود بطور دفعی و إعجازی آنها را خلق فرمود. به اینصورت که: خاک را جمع نموده، گل ساخت، و مجسّمهای به صورت آدم درست کرد، و سپس در آن دمید؛ تا آدمی که دارای عقل و هوش و ادراک بود از آن به وجود آمد.

 

و همچنین درباره اصل خلقت سائر انواع جنبندگان، از هر کدام اصلی بصورت پدر و مادر آفرید؛ از گاو و گوسفند و شیر و پلنگ، و از مرغان و حیوانات برّی به همین منوال، اصلی خلق نمود؛ و در آنها ایجاد نفس حیوانیِ بخصوص آنها را نمود. و آن اصول مبدأ خلقت نسلهای عدیده جنبندگان در روی زمین شدند. آدم أبوالبشر شد. چون در میان انواع حیوانات اوست که بدنش مو ندارد فلهذا به انسان، بشر گویند. چون بشر جمع بشرَه است و بشره موجودی را گویند که مو ندارد و پوست اندامش بدون مو میباشد.

 

و همچنین از اصول حیوانات أبوالفَرس و أبوالغَنم و أبوالبقر و أبوالاسد و غیرها بوجود آمدند.

 

و ایضاً درباره نباتات و اشجار یک اصل از نر و ماده بوجود آورد. از درخت صنوبر و کاج و چنار و درختان میوه و گیاهان و گندم و عدس و برنج و غیرها به همین منوال آفرید. و با صنع بدیع خود اصول را ایجاد کرد.

 

سپس با اراده کامله خود، این انواع بدیعه را بواسطه توالد و تناسل و تکثیر در مثل، در انسان و حیوانات و نباتات به راه انداخت. و الآن هم در هر وقت که بخواهد نوعی بدیع بوجود می آورد؛ و هر وقت که اراده نماید نوعی را منقرض نموده و نسل آنرا بر می اندازد، و نوعی دگر را بجای وی در مسند و کرسیّ آن مینشاند. تمام انواع حیوانات، ثابت و لایتغیّر بوده، و همه به اصل و اصول بدیعه اعجازی و دفعی خود بازگشت می نمایند.

 

همینطور انواع نباتات بواسطه تکثیر تناسلی جلو میروند، و انواع حیوان و اصناف انسان به نحو ثبوت و قرار پیش میروند؛ و در عالم هیچگونه تبدیلی و تغییری از نوعی به نوع دیگر نیست. انواع همگی ثابت و عالم چون ستارگان آسمان ثابت و لایتغیّر، جمیع آنها صحنه عالم طبیعت را بدینگونه پر کرده‌اند.

این قول را فیکْسیسْم ( Fixism ) و قائل به آنرا فیکْسیسْت ( Fixist ) نامند.

 

دوّم آنکه: تمام موجودات زنده، اعمّ از حیوان و انسان و نبات، بواسطه تبدّل و تغیّر در انواع به وجود آمده‌اند. و تمام انسان‌ها منتهی میشوند به نوعی از حیوان که آن حیوان با سائر اقسام حیوانات، از نوعی به وجود آمده‌اند؛ و در اثر تکامل انواع تکثیر پیدا کرده‌اند. این کثرت مشاهَد و معروف در آنها، بواسطه تناسل و توالد و موجودیّت تکاملی آنها بوده است؛ و گرنه هر چه رو به اصل آنها برویم همه انواع بسیط تر بوده‌اند، و تعدادشان کمتر بوده است. تا میرسیم به انواعی از حیوانات صحرائی، و آنها میرسند به انواعی از حیوانات ذوحیاتَین (دوزیستیان) و آنها میرسند به انواعی از حیوانات دریائی، و آنها اصلشان بسیار بسیط بوده است؛ که بالاخره منتهی میشوند به حیوانات تک سلّولی که در آبهای راکد و لجنها و مردابها بوجود می آمده‌اند.

 

آن حیوانات تک سلّولی در آب بوده‌اند، و به نحو تصاعدی و شطرنجی رشد و نموّ کرده‌اند.

 

یعنی در وهله اوّل، آن حیوان تک سلّولی از وسط به دو نیمه شد، و آن دو نیمه رشد نمودند. و پس از آن، آن دو نیمه، دو نیمه شدند و رشد کردند. و سپس آنها هشت عدد و به همین ترتیب شانزده عدد شدند، و بنحو تضاعف و قوّه بالا رفتند، و حیوانات بزرگ پیدا شدند.

 

آنها در بدو امر در همان لجنها بودند، و سپس به کنار آب آمدند، و کم کم از آب خارج شده و داخل آب شدند تا رفته رفته ذوحیاتین به وجود آمدند.

 

دوزیستان رفته رفته دیگر به آب نرفتند، و حیوانات صحرائی و پس از آن انسان و پرندگان پدیدار شدند.

 

انسان نیز در بدو خلقتش نوعی از حیوان بود، و در اثر تکامل موهای بدنش ریخت و شاخها و دمش افتاد؛ و بشر شد.

 

خداوند به این نوع، عقل داد. یکی را آدم، و دیگری را حوّا قرار داد. و آنچه از افراد انسان غیر از اینها بودند و دارای شعور و عقل نبودند، کم کم نسل آنها در عالم منقرض شد. و یا آنکه آنها هم دارای عقل و ادراک بوده‌اند، و خداوند بشر را از میان آنها به خلعت نبوّت و علم و دانش مخلّع فرمود، و برتری بشر از آنها به قوّۀ علمیّه است.

 

این قول را ترانسفورمیسم ( Trans Formism ) و قائل به آنرا ترانسفورمیست ( Transformist ) نامند.

 

باری، در نزد قائلین به تکامل انواع یعنی ترانسفورمیستها، اختلاف انسان بعینه مانند اختلاف انواع در حیوانات است. همانطور که در انسان اصناف مختلفی از نژادهای متفاوت: زرد و سیاه و سفید و قرمز وجود دارد و جمیع آنها به یک اصل منتهی میشوند و به یک انسان میرسند، همینطور جمیع انواع حیوانات منتهی به یک نوع میگردند.

 

اصل فرضیّه، راجع به حیوانات و نباتات هم همینطور است.

 

آدم و حوّا سرسلسله و سرحلقه نیستند، بلکه میلیونها سال گذشته است تا انواع مبدّل به نوع بشر شده و آدم و حوّا انتخاب گردیده‌اند. بعضی گویند: سیصد میلیون سال و بعضی ششصد میلیون سال و بعضی هشتصد میلیون سال، و بیشتر هم گفته‌اند.

 

حال آن نسلی از حیوانات که قبل از آدم بوده و متّصل به سلسلۀ نسل بشر بوده است، چه بوده است؟!

 

میگویند: آن حلقه معلوم نشده است. تمام حلقات حیوانات قبلی و انواع مختلفه متبدّله آنان معلوم شده است، و انسان هم که منتهی به آنها میشود مسلّم گردیده است؛ ولی بین انسان و آن انواع قبلی حلقه رابطه چه بوده است، معلوم نشده است! و لذا آنرا «حلقه مفقوده» گویند.

 

داروین میگوید: آن حلقه مفقوده را من پیدا کرده ام. آن میمون است.

 

او بر این گفتارش هیچ دلیلی ندارد؛ و گفتار وی را در این باره، پس از او بزرگان از ترانسفورمیستها ردّ کرده‌اند.

 

بطوریکه آنچه از ظاهر آیات قرآن استفاده میشود که خداوند بشر را دفعی و اعجازی از گل آفریده و در او از روح خود دمیده است؛ هیچگونه دلیل قاطعی ترانسفورمیست‌ها بر ردّ آن ندارند.

 

چون حلقه مفقوده معلوم نیست. و در اینصورت از نقطه نظر علمی، دو احتمال است:

 

اوّل: منتهی شدن نسل بشر به انواع حیوانات قبلی با احتمال تحقّق و مسلّمیّت حلقه مفقوده.

 

دوّم: دفعی و اعجازی بودن خلقت آدم.

و در اینصورت قائلین به تبدّل انواع در اینجا فقط از روی پندار و حدس و تخمین سخن میگویند. و از اینکه چون اصل تکامل درباره جمیع انواع صادق است، درباره انسان هم باید چنین باشد؛ دم میزنند.

 

در اینجا قول سوّمی نیز هست که البتّه معروف نیست، و آن اینست که بگوئیم: درباره خصوص انسان قائل به دفعی بودن یعنی فیکسیسم شویم، و درباره سائر انواع حیوانات قائل به تبدّل و تکامل یعنی ترانسفورمیسم گردیم.

 

 

باری، برگردیم به اصل مطلب:

گفتار فرضیّه قائلین به تکامل؛ و عدم و جود حلقه مفقوده

جناب دکتر یدالله سحابی در کتاب «خلقت انسان» با آنکه از قائلین به تکامل است، و اصراری فراوان در تطبیق آیات قرآن با این نظریّه دارد، معذلک صراحهً میگوید:

(( نظریّه داروین بفرض آنکه قطعی باشد، فقط بیانی در علّت تغییر تدریجی موجودات زنده میباشد. امّا چنین نظریّهای در ابتدای خلقت که در آن موقع تنوّعی از موجودات نبوده است، صادق نمی باشد و قابل انطباق نیست. علوم زیستی امروز ثابت میکند ـ و به دلائل زمین شناسی هم تأیید شده ـ که موجودات زنده به تدریج تنوّع یافته، و نوع آنها تکثیر پیدا کرده است. پس موقعی بوده که حیات از یکجا شروع شده است. و چگونگی پیدایش حیات از جسم بیجان و مادّۀ غیر زنده، با تمام کوشش های علمی که درباره آن شده، هنوز از مرحله فرض و نظریّه خارج نشده و صورت قطعی به خود نگرفته است. نظریّه داروین از نظر علمی، انتقادهائی دارد. (رجوع کنید به صفحات 1334 تا 1362 کتاب Biologie Animale تألیف Aron et Grassإ از انتشارات 0 196 Masson پاریس.) و تئوری او شکل کلّی و خالی از استثنا را نیافته است. بنابراین، استناد مادّیّون به فرضیّۀ داروین و فرضیّه‌های راجع به منشأ حیات، برای انکار خالق عالم؛ بر هیچ منطق علمی استوار نمیباشد.))

 

و نیز در این کتاب گوید: ((در قدیم در دوره تمدّن یونان، علمائی مانند: آناگزیمانْدِر ( Anaximander ) و امْپِدُکْلِس ( Empedocles ) به تغییر تدریجی موجودات زنده عقیده داشتند. مثلاً امپدکلس (قرن پنجم قبل از میلاد) قبل از داروین، کیفیّت تنازع بقاء و انتخاب اصلح را در تغییر انواع مؤثّر میدانست. در قرون وسطی اطّلاعات علمی عمومی درباره موجودات زنده، از آنچه در آثار هندیها و بابلیها و یا در تورات ذکر شده بود تجاوز نمی کرد. معذلک بعضی از أولیای متفکّر دین مسیح مثل گِریگوری نیسّا ( Gregory Of Nissa ) از کلیسائیان یونان و اُگوسْتین مقدّس ( Augustin ) از کلیسائیان لاتین که در قرون چهارم و قرون پنجم میلادی میزیستند، معتقد به تکامل عالم تحت اراده الهی بوده؛ و در نوشته‌های خود متذکّر شده‌اند که: اقسام جدید موجودات زنده، از تغییر تدریجی اقسام قبل؛ تحت تأثیر عوامل طبیعی فرعی خلقت یافته‌اند. ))

 

داروین ( Charles Robert Darwin که بین سنوات 9 0 18 تا 1889 زندگی کرده است) موضوع تنازع بقاء را در انتخاب طبیعی، و پیدایش گونه‌های تازه، و تکثیر و تغییر تدریجی آنها مؤثّر میدانست. همانطور که در بالا اشاره شد، چون داروین مسافرتهای زیاد برای مطالعه و تجربه در نظریّه خویش کرده و امثله متعدّد در تأیید تئوری خویش بیان داشته بود، لذا مطالبش در ابتدا مورد توجّه واقع گردید.

امّا با مطالعه انتقادهائی که بعداً از آن بعمل آمد، قطعی نبودن آن نظریّه واضح گردید؛ چنانکه خود داروین هم ناگزیر شد عوامل فرعی دیگر را در تغییر تدریجی انواع مؤثّر بداند[2].

 

دانشمندان مربوط معتقد بودند که میان اقسام موجودات زنده، ارتباط و پیوستگی نسلی موجود نیست. و رواج این عقیده تا اوائل قرن 19 بحدّی بود که مثلاً کووِیۀ فرانسوی ( Cuvier ): واضع علم تشریح تطبیقی، با مطالعات دقیق و پردامنهاش شباهت ساختمان تشریحی بعضی موجودات ظاهراً متفاوت، و بنابراین بستگی آنها را دریافته بود؛ معذلک تحت تأثیر نظریّه فیکسیسم و مدافع آن می بود، و عاقبت مجبور شد نظر تازه ای به عقیده فیکسیسم بیفزاید. نظر مزبور چنین بود:

 

«با آنکه انواع موجودات، خلقت جداگانه و مستقلّ از هم دارند؛ امّا نظر خلاّق در ایجاد آنها بی نظم و بی‌نقشه و یا بدون طرح (پِلان) نبوده است. وظیفه طبیعی دانها اینستکه طرح مشترک و واحدی که در خلقت موجودات بکار رفته است کشف کنند و آنرا بشناسند. طرح مشترک مزبور، همان صفات طبیعی مشترک در انواع مختلف جانداران است.»

و نیز میگوید: ((تئوری داروین، نظریّهای در بیان علّت (و یا یکی از علل) مؤثّر در تغییر تدریجی انواع است نه در اصل مسأله خلقت تکاملی آنها. چنانکه در بالا توضیح داده ایم، داروین در ابتدا فقط انتخاب طبیعی انواع بوسیله عامل تنازع بقاء را در تنوّع و تکثیر موجودات مؤثّر می دانست.

علمای دیگر امثال بوفّن، لامارْک، سِنْتیلِّر، وَیزْمَن ( Weismann که بین 1834 تا 1914 میلادی میزیسته است) و دِ وُری ( de Vries که بین 1848 تا 1935 میزیسته است) عوامل دیگری مثل تغییر شرائط طبیعی محیط زندگی، استعمال یا عدم استعمال اعضاء، تغییر ساختمان سلّولهای جنسی، و یا موتاسیون ( Mutation ) یعنی تغییر سریع را در تحوّل تدریجی انواع مؤثّر می دانستند.

 

هیچیک از این نظریّات با آنکه تجربه‌هائی هم درباره آنها شده، جامع الاطراف نیست.

 

هریک از آنها به تنهائی ایرادها و نواقصی دارد، و نتوانسته است بعنوان یک نظریّه قطعی و عمومی در تغییر تدریجی انواع موجودات تلقّی گردد.

 

چنانکه خود داروین هم در نوشته‌های اخیرش علاوه بر تنازع بقاء، تأثیر شرائط محیط زندگی را هم در تکامل و پیدایش نوع جدید تأیید نموده است. [3]

 

و یا در نظریّه داروینیسم جدید، عامل وراثت و تغییر دقیق سلّولهای جنسی را نیز در پیدایش انواع تازه مؤثّر میدانند.

 

در هر حال هیچیک از عوامل فوق را به تنهائی نمیتوان عامل قطعی و منحصر در تغییرات تدریجی موجودات در هر زمان و مکان دانست. این عوامل و امثال آنها همگی عوامل فرعی از یک علّت اصلی و غائی هستند که تغییرات مستمرّ عالم وجود را منظّم و متناسب یکدیگر، و ضمناً قابل دوام و پر بهره ساخته است.[4]

 

حال با این تفصیل آیا نویسنده به ظاهر متشرع ما انتظار دارد علما دینی ما این نظریه های ثابت نشده بی اساس را جزء گزاره های وحیانی دینی حساب کرده و به اجتماع بگوید: این اخبار از طرف خدا آمده و ثابت اند و سعادت دنیا و آخرت شما در گرو اعتقاد به این نظریات است و بس!! تا به خیال خود توازن علم و دین را برقرار کرده باشد.

 

[1] اثیر: سیّالی بی‌وزن که در همۀ اجسام نفوذ نموده، و فضای خالی ما بین آنها را پر کرده است.

[2] «خلقت انسان» دکتر یدالله سحابی

[3] (رجوع شود به صفحه 00 1، از کتاب Gours إlإmentaire de Zoologie تألیف Remy Perrier از انتشارات Masson پاریس.)

[4] . اقتباس از کتاب نورملکوت قرآن

 

 

 

مرتبط: کنایه «بیگ بنگی» و «داروینیستی» به حوزه های علمیه!

کلمات کلیدی

  • عبدالله 3 0

    سلام
    جواب بسیار جالب و علمی بود
    ممنون از سایت خوبتون

  • کریم 2 0

    با این جواب مفصل می خواهم بدان آیا امکان دارد زمینه ایی فراهم شود تا نویسنده فراخبر از نظریه اش دفاعی بکند؟
    راستش یه جورایی منهم این نظریه را قبول داشتم ولی این جوابیه من را قانع کرد.
    ممنون از روشن گیری هاتون

  • 2 0

    احسنت به جواب مستدل و علمی

ارسال نظر

تریبون